می تراود مهتاب، می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکن خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند، خواب در چشم ترم می شکند
...
ناگهان فاصله را احساس می کنم. همه آدم ها حتی نزدیک ترین ها، بی اندازه دور می نمایند. من تنهام، من و افکار و احساساتم. اینجا سیاهچاله تنهاییست. خودم در فراز کوهی بلند ولی در جزیره ای متروک می بینم. تا چشم کار می کند هیچ کس نیست. منم و یه اقیانوس فاصله. فاصله ای پر نشدنی. مگز آنکه قایقی بی هدف به این سو رانده شود و گرنه اینجا مقصدی برای هیچ کس نیست ... چشمانم کم سو تر از همیشه، جزء پهنه گسترده و یکنواختی نمی بیند. اینجا سرای هیچ کس نیست. هیچ کس را تاب ماندن در این جزیره نیست.
ساعت 3.5 شبه. من نشستم روی تختم زمزمه می کنم: دوش می آمد و رخساره برافروخته بود/ تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود ... از شرح پریشانی می گم و غم پنهانی. و امروز در رخوت و کم رمقی، در سکوتی سنگین فرو رفته ام. و صدای هیاهوی این روزها از دیوار بلند سکوت من عبور نکرد. منم و آهنگهایم. آهنگ هایی که انگار برای من نوشته شده اند ...
:(( محمد رضا ... :((
سلام
لطف بفرمایید از این سکوت سنگین بیرون بیایید و دوباره بنویسید :دی
منظور از <و صدای هیاهوی این روزها از دیوار بلند سکوت من عبور نکرد> همین هیاهوی انتخابات بود دیگه!؟
موفق و سلامت باشی..