-
Avatar
سهشنبه 29 دیماه سال 1388 11:06
امشب رفتم فیلم Avatar تنهایی. با اینکه بارون میومد و نیم ساعت هم پیاده روی داشت ولی رفتم. Avatar الان دومین فیلم پر فروش تاریخ سینماست. به نظر من از نظر جلوه های ویژه و همچنین خود فیلم نامه کاملاً قابل توجه بود. من خودم به فیلم های علمی-تخیلی زیاد علاقه ندارم ولی Avatar را دوست داشتم. برام خیلی جالبه که کارگردانی مثه...
-
جامعه ایرانی
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 07:56
امشب سعی کردم یه برنامه ای بذارم و تعدادی بچه های ایرانی دور هم جمع بشیم. در کل بد نبود ولی همیشه این جامعه ایرانی منو ناامید می کنه ... چرا دور هم که جمع میشیم فقط همه باید یا یکی را مسخره کنن یا پشت سر یکی حرف بزنن یا اینقدر بی جنبه و بی مبالات باشن؟ ... چرا همیشه ایرانی ها باید کلی دیرتر از موقع برن یه جایی؟ چرا...
-
سراب
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 05:49
چی کار میشه کرد ... واقعاْ دوست دارم بدونم این همه فشار روحی حقمه؟ ... دوست دارم یکی بگه گناه من چیه؟ ... دوست دارم یکی جواب سوالهای من را بلد باشه ... چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟ ... خب اینطوری پیش بره که من از بین میرم ... کسی اونوقت نگه چرا ... خدایا راه جلوی پای من نذار، دست منو بگیر و از این بحران...
-
پر از آتشم ...
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 04:23
من هر چقدر سعی می کنم نق نزنم نمیشه. ببخشین، فقط اینجا را دارم. این چند روز شبانه روزی روی درس ها وقت گذاشتم و هنوز هم ادامه داره. شب ها فقط چند ساعت می خوابم، اونم پر تلاطم ... ولی نق زدنم به خاطر این چیزا نیست ... من پر آتشم ... من الان که اینا را می نویسم پر از تشویش و ناراحتیم ... ناراحتی برای خودم ... جدی همیشه...
-
پراکنده
جمعه 20 آذرماه سال 1388 03:55
امشب در این مرکز تحقیقاتی که کار می کنم یه جشن کوچک هست. مناسبتش هم نزدیک شدن به کریسمسه. یکی از بچه های آزمایشگاه امروز منو تو دانشگاه دید گفت میای امشب، گفتم میام آزمایشگاه ولی جشن را نمیام. خلاصه با اینکه اینجا اصلاً فرهنگ تعارف و اصرار نیست ولی چندیدن بار گفت که اگه میتونی بیا. از 35 دقیقه دیگه شروع میشه و دارن...
-
از خود بی خود
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 10:35
در حالی که همچنان خوب نیستم، خبر در گذشت فرامرز پایور، نوازنده و آهنگساز برجسته کاملاً از خود بی خودم کرد ...
-
گاهی
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 07:06
کاش عمیق تر فکر می کردی ... کاش از بالا می دیدی ... کاش با من بالای کوه می آمدی تا ببینی زشت و زیبا از قله چه مفهومی دارد ... راستی چقدر فرق بین کسایی که یه قله ای را فتح کرده اند و نکرده اند ... قبول داری؟ ... راستی چند نفر تا حالا با من به قله آمده اند؟ ... دارم فکر می کنم میشه به انسان ها هدیه کرد و از خدا هدیه...
-
اوضاع خوب نیست
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 10:46
واقعاْ خوب نبودم این چند روز و امروز هم که دیگه اوجش بوده ... جالبه که این یک هفته پیش رو اینقدر کار دارم که اگه شب هم نخوابم نمی رسم انجامشون بدم. آخرشم همه زحمات این ترم به باد میره تو این یه هفته ... همه هم که فقط موقع ناراحتی یاد من می افتن ... دوستانی که اینجا را می خونن لطف کنن دعا کنند همه چی به خوبی بگذره ......
-
ادامه River of Lights!
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 21:10
سلام، این پست را از سر کلاس آنالیز چند متغیره (Multivariate Analysis) دارم می نویسم! یه نکته خیلی جالبی در مورد شبی که رفته بودم River of Lights بگم. با اینکه هوا خیلی سرد بود و خب چراغانی هم شاید بیشتر برای بچه های جالب باشه ولی کلی آدم مسن اومده بود! آدمهایی که روی ویلچر بودن و یا با واکر راه می رفتند. و این آدمها...
-
River of lights
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 09:47
امشب رفتم یه مراسم سالیانه به اسم River of lights. در واقع چراغونی بود ولی خب با نور شکل های مختلفی ساخته بودند. بیشتر اشکال حیوانات بود. در مجموع بد نبود، اگر چه من دوباره با دیدن یه نفر اونجا، فکرم درگیر شد. بعدش یه کمی هم جر و بحث داشتم با یه نفر. خلاصه که کلاً به من نیومده یه کم بی دغدغه خوشحال باشم ...
-
تکلیف
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 23:47
خب این تکلیف را بالاخره تحویل دادم. حدود ۲۰ صفحه شد که برای استاد فرستادم. برای حفظ درختان استاد ازمون خواسته که تکالیف را به صورت الکترونیکی تحویل بدیم. تا ۲ هفته دیگه این ترم تموم میشه. بر خلاف ایران، وقتی ترم تموم میشه، واقعاْ همه چی تموم میشه، همه امتحانا، پروژه ها و ارائه ها. این دو هفته واقعاْ سرم شلوغه و ۳ تا...
-
بعد از ۷۲ ساعت
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 21:35
بعد از ۷۲ ساعت، الان از خونه می خوام برم بیرون!
-
از چهارشنبه تا شنبه
یکشنبه 8 آذرماه سال 1388 08:12
چهارشنبه رفتم یه تست آمادگی جسمانی یا بهتر بگم تست وضعیت جسمانی دادم. در بعضی چیزا مثه vo2max و انعطاف پذیری جزء 10 درصد بالای دانشجوهای بین 22 تا 29 سال شدم. در قدرت بدنی متوسط بودم. ولی در کل تستم خیلی خوب بود. چهارشنبه تولد 2 تا از بچه ها هم بود که طبق رسم اینجا رفتیم یه رستوران که این دفعه هندی بود. چی کار کنم که...
-
گام اول
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1388 07:37
اول اینکه واقعاْ از دیشب تا الان خوب نبودم، به دلایلش کاری ندارم چون واقعاْ پیچیدست ... امروز قرار بود با استادم جلسه داشته باشم و بهش ایده بدم که چه کاری انجام بدیم. من این چند روز تعدادی از مقالات استادم را خونده بودم و یه سری چیز یادداشت کرده بودم. خلاصه رفتم و در حدود ۴۰ دقیقه حرف زدیم. خیلی جلسه خوبی بود و به شدت...
-
راه نرفته
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 04:41
نمی دونم چرا نیم ساعت پیش به طور ناگهانی و بدون هیچ دلیلی با همه وجود ... فکر کردم، شاید بهترین فرصت را از دست داده ام ... فکر کردم می تونست اون اتفاق بی افته و می تونست بهترین باشه ... چرا هیچ وقت مثل نیم ساعت پیش فکر نکرده بودم؟ ... حتی اگه فکر کرده بودم هم مثه الان نبودم ... شاید هم چی می تونست به شدت متفاوت باشه...
-
Broomball
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 11:11
امشب با بچه های آزمایشگاه رفتیم Broomball . Broomball یه ورزش تفریحیه که تو زمین هاکی رو یخ انجام میشه. هاکی رو یخ نیاز به تمرین زیاد داره برای همین این تفریح را درست کردن که اولاً زیاد سخت نباشه و ثانیاً آدم های بیشتری بتونن از بازی روی یخ لذت ببرن. در این تفریح نیازی به پوشیدن اسکیت نیست و با کفش معمولی انجام میشه....
-
Thanksgiving
یکشنبه 1 آذرماه سال 1388 08:59
من یکی دو ساعت هست که از یه مهمونی Thanksgiving برگشتم. خیلی دوست داشتم، واقعاً شرمنده محبت و مهمون نوازی امریکایی ها هستم. برنامه از طرف یه انجمن مسیحی وابسته به دانشگاه ترتیب داده شده بود و خب شامل رفت آمد به یه کلیسا، شام مخصوص Thanksgiving (بوقلمون و ...) ، موسیقی زنده و یه کم مسابقه و هدیه و اینا بود. من تقریباً...
-
پس از 100 روز
شنبه 30 آبانماه سال 1388 07:40
من خیلی حرف برای نوشتن دارم. از ۱۰۰ روز پیش تا حالا میشد یه کتاب نوشت! بعضی از عناوین را یادداشت کردم که اگه بشه بنویسمشون. امروز واکسن H1N1 یا همون آنفولانزای خوکی زدم و یه کم خیالم راحت شد. آهان من چیزی بگم تا یادم نرفته، این خیلی مهمه!: کلیه دوستانی که اینجا را می خونن، من الان آمریکا تحصیل می کنم و خب شاید بیشتر...
-
غم غربت
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 08:59
غم غربت بدجوری منو گرفته در این لحظه ... دارم مثه همیشه، مثه ۱۵ سال گذشته، خواب های طلایی گوش می کنم ...
-
شروع دوباره
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 08:11
سلام، من واقعاْ شرمنده همه کسایی هستم که این مدت اینجا سر زدند. می دونم نگرانتون کردم، فقط می تونم بگم ببخشید. باور کنین که کلی دلم برای همه تنگ شده. بازم می گم ببخشید. خب، دلیل اصلی که این مدت ننوشتم اینه که تقریباً یه تغییر مهم در زندگیم دادم. من حدود 3 ماه هست که برای ادامه تحصیل اومدم امریکا. اینقدر حرف دارم از...
-
می تراود مهتاب
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1388 21:52
می تراود مهتاب، می درخشد شب تاب نیست یک دم شکن خواب به چشم کس و لیک غم این خفته ی چند، خواب در چشم ترم می شکند ... ناگهان فاصله را احساس می کنم. همه آدم ها حتی نزدیک ترین ها، بی اندازه دور می نمایند. من تنهام، من و افکار و احساساتم. اینجا سیاهچاله تنهاییست. خودم در فراز کوهی بلند ولی در جزیره ای متروک می بینم. تا چشم...
-
کوهستان بخشنده
سهشنبه 19 خردادماه سال 1388 18:03
کوه همیشه برای من یه مکان ویژه بوده. کوه برای من ترجمه سکوت و آرامشه. آرام آرام در دل یه کوهستان عظیم قدم برمی دارم و با هر قدم به قله نزدیک تر میشم. راه سخت و سخت تر میشه و هر قدم اراده بیشتری می طلبه. مدام تو ذهنم چرخ می خوره: "این راه را نهایت، صورت کجا توان بست" ... تنها صدایی که می شنوم، صدای نفس هامه....
-
جرم صداقت
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 14:50
خیلی خوب یادمه ... داشتم با یه آدم به تجربه، با یه نفر که خوب منو شناخته بود حرف میزدم. داشتم از مشکلاتم می گفتم. یه موقعیش یه حرفهایی بهم زد که امیدوار کننده بود. بهش گفتم: برای دل خوشی من میگین؟ جوابش باعث شد از اون به بعد در حرف ها و رفتارهام خیلی بیشتر دقت کنم. باعث شد یه کم عوض بشم. بهم گفت من امید نمی فروشم ......
-
انتخابات
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 10:31
به نظر من مشکل اصلی مردم ما بی سوادیه. بی سوادی فقط به معنی خوندن و نوشتن و دانشگاه رفتن نیست، به طور متوسط سواد مردم ما در زمینه های اجتماعی- فرهنگی و سیاسی خیلی پایین هست. با توجه به نزدیک بودن انتخابات، موضوعی که پر رنگ تره سواد سیاسی هست. وظیفه بالا بردن سطح فکر و دانش عمومی جامعه بر عهده نهادهایی مثل مدرسه، صدا و...
-
تشکر
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 00:32
همیشه دوست داشتم و سعی کردم اگه احساسی یا نظری دارم که به شخص خاصی مربوط میشه، حتماْ ابرازش کنم. ولی انگار بیشتر آدمهای جامعه ما اینطوری نیستند. انگار ابراز احساسات را یه ریسک می دونن! یا فکر می کنن جایگاهشون ممکنه خدشه دار بشه. نمی دونم، خلاصه سعی کردم تا جایی که میشه حرف بزنم. در همین راستا به خاطر کتاب عطر سنبل،...
-
عطر سنبل، عطر کاج
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1388 18:16
"عطر سنبل، عطر کاج" نوشته فیروزه جزایری دوما، نویسنده ایرانی مقیم آمریکاست. کتاب در اصل به زبان انگلیسی و تحت عنوان "Funny in Farsi" سال 2003 در آمریکا منتشر شده. اواخر سال 1384 این کتاب توسط نشر قصه به مترجمی محمد سلیمانی نیا به فارسی ترجمه شد و تا امروز 16 بار تجدید چاپ شده. عطر سنبل، عطر کاج با...
-
چرا ...
یکشنبه 3 خردادماه سال 1388 21:40
سیستم جامعه ما بر این اساس طراحی شده که همه در اسرع وقت برسن به آخر خط! من نمی دونم چرا یه بچه ۲ ساله که آروم نشسته را کلی تشویق می کنن که چه بچه خوبی. چرا به بچه دبستانی میگن کم کم مرد/خانم شدی. چرا موضوع ازدواج از دبیرستان می افته تو دهن همه. چرا همه باید سیر دانشگاه، سربازی، کار، ازدواج، بچه اول، بچه دوم را باید به...
-
هفته دوستی
یکشنبه 3 خردادماه سال 1388 21:11
هفته جالب داشتم. کلی از دوستام را تو این هفته دیدم که در نوع خودش یه اتفاق نادری محسوب میشه. فکر کنم ۱۷ نفر! خب خیلی برام لذت بخش بوده. کسایی که حتی ۴ سال بود ندیدمشون یه کسایی که دیگه احتمالش کم بود بتونم ببینمشون. چندین بار با گروه های مختلف دوستی دور هم جمع شدیم و کلاْ خیلی چسبید. البته خوب در این راستا یه عده هم...
-
تولد :)
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1388 23:56
امروز تولدمه . کلی تلاش کردم که الان که ۹ دقیقه مونده ۳۱ تا اردیبهشت تموم بشه، این پست نوشته بشه. کلی تبریک غیر منتظره داشتم امسال که خیلی خوشحالم کرد. از همه کسایی که به فکر من بودن کلی تشکر می کنم. راستی برای کسایی که دوست داشته باشن نظراتشون را به غیر از کامنت برای من بفرستن یا در ارتباط باشن account زیر را درست...
-
من و آهنگ و شب و تشویش
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 01:18
از دل لحظات پر از تشویش می نویسم. بعضی وقت ها احساس می کنم چقدر فقط خودم هستم و خودم. ساعت ۳/۵ شب بود. خوابم نمی برد و اونقدر فکر فکر کرده بودم که خسته شده بودم. رو تختم نشسته بودم و خودم را تنهای تنها در آیینه شب می دیدم ... من و آهنگ و شب و تشویش. چه اهمیتی داشت که تب داشتم و سردم شده بود. چه اهمیتی داشت که خوابم چه...